آیساآیسا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

❤❤آیسا، طلایی موهایت گندم زار من❤❤

نوازش

سلام امروز جمعه (28 مهر)بود و من هنوز نیومدم تو دنیای شما ادم بزرگا، آخه مامانم گفته چند روز دیگه باید صبر کنم، البته نگین وقتی نیومدم چطور این حرفا رو نوشتم آخه بابام بجای من داره حرف میزنه و الانم بهم گفت یه شعر میخواد برام بنویسه و منم تقدیم میکنم به تمام بچه های ابان ماه بخصوص دختر بچه ها:   چشمای بسته ترا با بوسه بازش میکنم قلب شکسته ترا خودم نوازش میکنم نمی زارم تنگ غروب دلت بگیره از کسی تا وقتی من کنارتم به هر چی مخوای میرسی خودم بغل میگیرمت پر میشم از عطر تنت کاشکی تو هم بفهمی که میمیرم از نبودنت خودم بجای تو شبا بهونه هاتو میشمارم جای تو گریه میکنم جای تو غصه میخورم هر چی که دوست داری بگو حرفای قلبتو بزن ...
28 مهر 1391

روز تولد

سلام دخمل بابا چند هفته ای میشه منو تنها گذاشتی رفتی و راستش منم گیر پایان نامه شدم و نمیتونم وبلاگتو بنویسم اما امشب گفتم دیگه حسابی از دستم شاکی میشی و اومدم بگم که مامانی رفته پیش خانم دکتر و گفته که دوم آبان هلیلا خانم پا به این دنیا میزاره البته تو این دو هفته خیلی اذیت کردی و عجله داشتی راستی امروز خاله شکوه پرسید و بهش گفتم خیلی خوشحال شد و گفت با خواهرش هم تولد میشی خوب دیگه بابایی کار داره باید بره بای  
20 مهر 1391

در انتظارت نشسته ام ای غنچه خفته در دلم...

سلام دخملییییییییییییی.امروز 8 ماهمون تموم شد.حالم زیاد خوب نیست.ماشالا خیلی تکون میخوری واسه همین خانم دکتر گفته باید استراحت کنی تا این دخمل خانم با این تکوناش نزنه کیسه آب رو پاره بکنه... وااااااااااااااااااااااااااای دخمل شیطونم الهی که قربونت برم که اینقدر جیگرییییییییییییییی.حالا مامی مونده خونه استراحت.تازشم اینقدر درد کشیدم مامان مهناز میگه سرما زده به شیمکت بچه قولنج کرده حالا هم همش گرمم میشه ولی مجبورم لباس گرم بپوشم البته همدان هم هوا سرده.راستی باباجی دیشب اومد پیشمون الان رفته دانشگاه.خیلی دلم واسش تنگ شده بودددددددددددددددددددددددددددد.مامان مهنازم الان رفت جلسه قرآن ما تنها موندیم.اگه خدا بخواد فردا میریم آتلیه از شما تو شیمک...
13 مهر 1391
1